#قسمت_دومجدی بود
-همین که میفهمم ازم دلخوری و ناراحت، برای عذاب کشیدنم و اثبات قهر بودنت کافیه، دیگه لازم نیست بیشتر شکنجه م کنی، گفتم مفهومه؟! 🤨
چاره ی دیگه ای نداشتم
+ اوهوم!
تا خواست حرف بزنه گفتم:
+ درسته قبول کردم ولی منم عوضش یه چیزی میخوام! 🙄
صداش سخت شد
- نمی.خوام بخاطرش باج بدم بهت، چون از نظر من حق نداری حتی قهر کنی، ولی بگو، چی میخوای؟ 🚶🏿
صدامو صاف کردم
+ میدونی؟! تو هیچوقت حواست به خودت نیست، مراقب خودت نیستی، منم که همیشه نیستم بگم این کارو کن و اون کارو نکن، یا التماست کنم یادت نره غذا بخوری یا بری دکتر! توام که هی پشت گوش میندازی... 😒
نفسشو فوت کرد توو گوشی، گوشم داغ شد
- خب؟! 🙄
خندیدم
+ خب به جمال بی نقطه ت! من دیگه قهر نمی کنم، قول! توام باید قول بدی چه من باشم و چه نباشم مواظب خودت باشی از همین الان تا همیشه، نمی خوام دست خدا یا کس دیگه ای بسپارمت، خودت به جای منم حواست به خودت باشه، باشه؟ 🙂
هیچی نگفت، گفتم:
+ قبوله یا منم بزنم زیر حرفم؟ 🧐
بالاخره به حرف اومد
- هرچند به نظرم شبیه زورگیریه، ولی باشه، قبوله! 😁
معترض گفتم:
+ اینجوری نه! بگو قول میدم چه باشی و چه نباشی من حواسم باشه و مواظب خودم باشم همیشه!
خندید
- قول میدم... خوبه؟ 🙄
بدک نبود، خندیدم
+ آره!
بعدش اونقدری حرفای مربوط و نامربوط زد که نه اثری از قهر موند و نه دلیلی برای دلخوری... (:
گذشت و توی گیر و دارِ گذر زمان، همون جوری که از سد رفاقت گذشتیم، از مرز عشقم گذشتیم و شدیم مثل دوتا آشنای قدیمی که جز خاطرات دور چیزی از هم حتی برای یادگاری نگه داشتن ندارن، این روزا هرموقع یاد اون خاطره های عزیز میفتم، با اینکه خودم نتونستم سر قولم بایستم اما، از ته دل دعا می کنم اون به حرمت رفاقتمون هم که شده هنوز سر قول و قرارش ایستاده باشه! 💔(:
...